نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

دختر باهوش مامان !

جگر طلا ماشالله هزار ماشالله خیلی باهوشی ها هفته سوم ماه رمضان بابایی افطارها خونه نمیومد برا همین ما میرفتیم خون مامان جون اینا یک روز خاله فاطمه هم اومد و علی با اسباب بازی هات بازی میکرد و شما هم پیشش نشسته بودی و دیدی عی چطور حلقه ها رو میاندازه توی جاشون و یادگرفتی و از بعد اون با حلقه هات کلی مشغولی   ماشالله به تو دخمل بلا   روز تولدتم دیدی علی داره با توپ و حلقه برج میسازه شما هم از بعد اون یادگرفتی تا 3 تا مکعب رو روی هم بگذاری قراره بابایی ببرتمون برات اسباب بازی های فکری سن یکسال تا یک سال و نیمی رو بخریم امروزم میخوام برات تخته مغناطیسی بخرم آخه دیگه باید خط خطی کردن و نگه داشتن مداد تو دستای کوچولوت رو یاد ب...
13 شهريور 1390

ددر و سرما خوردگی !

            سلام طلای مامان قربون قد و بالات فردای تولدت به پیشنهاد مامانی رفتیم یکی از روستاهای اطراف قم خیلی خوش گذشت و شما هم کلی کیف کردی و بزبزقندی دیدی و اصلا ازشون نترسیدی ماشالله و کلی دوستشون داشتی     به به هم دل و جگر و یکم جوجه برده بودیم و شما هم سوپ و تخم بلدرچین داشتی قبل ناهارم بازی میکردی   و شیطونی بردمت دستاتو بشوری که آب بازی هم کردی       و باباجون با لیوان آب ریخت روی پاهات     و بعدشم یکم باد اومد هرچند پیچیدمت تو چادر بازم سرما خوردی و الانم تب کردی و بینی ات گرفته به خاطر هم...
13 شهريور 1390

کادوهای تولد نازنین زهرا

    میدونی مامان من و بابایی دلمون میخواست تام دنیا رو فدای یه تار موی تو بکنیم دنیا در مقابل تو هیچه هیچه عزیزم   کادوی ناقابل مامانی و بابایی کادوی مامان جون و باباجون (بابا و مامان بابایی )   کادوی آقاجون (بابای مامانی )   کادوی مامان جون (مامان مامانی )   کادوی خاله فاطمه و عمو مهدی( مامان و بابای مریم و علی کوچولو )     کادوی عمه سمیرا و عمو مصطفی ( مامان و بابای حسن کوچولو )       کادوی خاله زهرا و عمو محمد ( بزودی مامان و بابای محمد مهدی )   کادوی خاله مریم &...
12 شهريور 1390

تولد یکسالگی !

    سلام عزیزم یکسالگیت مبارک انشالله صد و بیست ساله بشی قربونت برم روز عید فطر مصادف شد با روز تولد جیگر من برای همین ما هم تصمیم گرفتیم برا طلا خانم تو این روز قشنگ یه تولد کوچولو و ساده بگیریم و به همه بگیم چقدر تو این یکسال از بودن این فرشته کوچولو خوشحال بودیم و میخواییم برا بودنش جشن بگیریم  البته چون خونمون خیلی جا نداشت فقط مامان بزرگای نازگلی و پدر بزرگا و خاله ها و عمه و دایی جونش بودند و یه جشن تولد کوچولو برا طلا خانم گرفتیم از دو روز قبلش با بابایی براش اتاقش رو تزیین کردیم و خونه رو حسابی تمیز کردم و خلاصه حسابی مشغول بودم هرچی هم بابایی اصرار کرد از بیرون شام بگیریم خودم غذا پختم برا تولد دخت...
12 شهريور 1390

آخرین سحر ماه رمضون !

          سلام مامانی میدونی دلم گرفته همیشه توی ماه رمضون وقتی گرسنه یا تشنه میشم میگم کی شه ماه رمضون تموم بشه ولی همیشه وقتی داره تموم میشه دلم میگیره دوست ندارم تموم بشه ماه خوبیه همه ی آدما توی این ماه مهربونتر میشن بیشتر یاد خدا هستند به قرآن نزدیکتر میشن مهمونی دادن ها و دور همی ها بیشتر میشه ولی خوب طبیعت روزگاره دیگه کاریش نمی شه کرد میدونی جگرم تعبیر ماه رمضون یا کلا زندگی ما آدمها اینه که توی یه غار تاریک ولمون میکنن میگن توی مسیر ورود تا خروج از روی زمین هرچقدر میتونید سنگ جمع کنید که بیرون غار به دردتون میخوره یه عده میخندند و بی خیال دست خالی میان بیرون چون اعتقادی به این حرف ندارند...
8 شهريور 1390

سومین مروارید دخترم !

    عرسکم ملوسکم نفسم حیف که خوابی گازت بگیرم چند روزه لثه بالات ورم کرده و سفیدی دندونت پیدا شده ولی دندونت در نیومده دیشب داشتم دهن گوچولوت رو نگاه میکردم یه چیز جالب دیدم و کلی خندیدم میدونی دندونهای نیش بالات زودتر از دوتا وسطیها در اومدن البته یه کوچولو نیش زدند ولی بالاخره زودتر از اونها در اومدند به نظرم خیلی جالبه آخه هنوز ندیدم کسی این جوری دندون در بیاره فسقلی خلاصه که مبارکت باشه مامانی چرخش به شادی برات بچرخه شوخی کردم انشالله هیچ وقت دندونهای کوچولوت رو کرمهای بدجنس نخورن قربونت بشم الهی ...
7 شهريور 1390

دختر با محبت مامان !

دوباره سلام نفسم یه وقتهایی واقعا نشون میدی که دختری آخه اسباب بازی مورد علاقت این عروسک و یه عروسک دختر دیگن البته یه وقتهایی دختری بیشتر وقتها پسر میشی و با موتورت بازی میکنی و آدم آهنی ات و عروسک پسرت که سوار دوچرخست ولی در کل با این دوتا عروسک بیشتر خوشحالی مثلا بوسشون میکنی موهاشون رو شونه میکنی بهشون به میدی میاریشون من و بابایی بغلشون کنیم  میذاری روی پات لالاشون میکنی قربون دل کوچیک دخترم بشم الهی   این جا هم نی نی ات رو بغل کردی حالا خوابیدی اون تو رو بغل کنه   ...
7 شهريور 1390

چایی با طعم عشق !

مامانی خسته شدیم امروز من و شما داشتیم خونه رو گرد گیری میکردیم برا تولدت برا همین خسته شدیم روزه هم بودیم نمی شد چایی بخوریم ( تو این هوای سرد واقعا چایی میچسبه ) برا همین گفتم یه چایی مجازی با طعم عشق بخورم ! ...
7 شهريور 1390