دختر باهوش مامان !
جگر طلا ماشالله هزار ماشالله خیلی باهوشی ها هفته سوم ماه رمضان بابایی افطارها خونه نمیومد برا همین ما میرفتیم خون مامان جون اینا یک روز خاله فاطمه هم اومد و علی با اسباب بازی هات بازی میکرد و شما هم پیشش نشسته بودی و دیدی عی چطور حلقه ها رو میاندازه توی جاشون و یادگرفتی و از بعد اون با حلقه هات کلی مشغولی ماشالله به تو دخمل بلا روز تولدتم دیدی علی داره با توپ و حلقه برج میسازه شما هم از بعد اون یادگرفتی تا 3 تا مکعب رو روی هم بگذاری قراره بابایی ببرتمون برات اسباب بازی های فکری سن یکسال تا یک سال و نیمی رو بخریم امروزم میخوام برات تخته مغناطیسی بخرم آخه دیگه باید خط خطی کردن و نگه داشتن مداد تو دستای کوچولوت رو یاد ب...